آن قصر که جمشید در او جام گرفت آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتى همه عمر دیدى که چگونه گور بهرام گرفت
برخیز و مخور غم جهان گذران بنشین و دمى به شادمانى گذران
درطبع جهان اگر وفایى بودى نوبت به تو خود نیامدى از دگران
آنان که محیط فضل و آداب شدند در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون گفتند فسانه اى و در خواب شدند پایان